قشنگترین دختر دنیا
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛
روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- چون قشنگ نیستم .
- خودشون اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی من
تا حالا دختریقشنگ تر از تو
ندیده ام.
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره.
دخترک بلند شد پیرمرد را
بوسید و به طرف دوستاش
دوید ؛شاد شاد
چند دقیقه بعد پیر مرد اشکهایش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛
عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت!!!
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲ ساعت 15:55 توسط
|